داستانک

ساخت وبلاگ
شبیه آخرین برگ تو تقویمشبیه فاتحان دانای کل امنمی ترسه که از فرداش تنهاسشبیه پرچمی بالای قله مشبیه پرچمی بعد از زمستونکه از قله شناور روی رودتنشد نیمه شب شرعیش باشیفقط باید تو نیمه شب سرودتفقط باید تو رو از دوووور دیدنکه آواز دهل از دور...، دردهمطیعم کرده، قانونی مذخرف« زمین باید فقط دورت بگرده » بغل وا کن بسوزم توو تن تومن این دوری و دوستی رو نمی خوامخودت یاد دلم دادی غرورُخودت میدونی هر چی رو نمی خوامته پروانگی قصه همینهبغل وا کن که قصه م مرگبارهشبیه سیصد و شست و چهار روزهنوز این سال نامه برگ داره*** داستانک...ادامه مطلب
ما را در سایت داستانک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : matco بازدید : 5 تاريخ : چهارشنبه 2 اسفند 1402 ساعت: 18:17

عاشق هنر و خدای خالق آن

پاسخ به چند سوال تکراری :
          بله
تمام نوشته های این وبلاگ
     کار خودمه

پروفایل ندارم
قابلیت لینک هم ندارم ولی خوشحال میشم منو لینک کنید

ادب و حفظ حرمت ها در نظرات الزامیست

داستانک...
ما را در سایت داستانک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : matco بازدید : 15 تاريخ : سه شنبه 30 آبان 1402 ساعت: 22:44

تنهایی تک لنگه کفشی نووقتی که جفتش دست کفاشهافتاده تو فال من این روزاتنها خدا مونده که همراشهگیج مدار جای خالیشمچن سال نوری صبر ناکاممسیاره ای دلخوش به آنلاینخورشیدکی توی تلگراممکبریتم و با باد می جنگمبادی که موهاشو گرو بردهاز مزرعه م دزدانه دزدانهجو گندمی هاشو ، درو بردهمی جنگم اما با رفیقی کهآیینه هم از دیدنش هل کردتا باغبون از عمق آفت گفتپیوند مغز استخون گل کردبد خیمیه این قصه، وقتی کهبا ریزش موهاش همرا شهفصل خزونُ دوس دارم تااز هر یه برگش شعر پیدا شهپاییزه زیر روسری ش اماپنهون شده از بس که خانومهدنبال رد پاش آخر سرلرزیدن آغوش و زانومه از آبشارش گفتم اما خبتوی کویرم شعر بسیارهانقد قشنگه آسمونش کهیک کهکشان شوق رصد دارهانقد قشنگه آسمونش کهچن قطره شم افتاده رو زانوشعر بلندُ زوووود می بافیالان فقط کوتا بیا بانو*** داستانک...ادامه مطلب
ما را در سایت داستانک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : matco بازدید : 59 تاريخ : جمعه 13 مرداد 1402 ساعت: 1:49

حدسِ دُرست دست رو چشمیشکل سکوت و بوسه ی بعدشفاز و نول دستامُ می گیرهبرق لبایی که منم رعدشتا چرخشی رو پاشنه ت داریبازوتُ کن پیوست آرنجَ مجز من همه سر گیجه می گیرنوقتی تو باشی گوشه ی دنج مآغوش تو خواب زمستونیحرفای تو موزیک آرومهمدیون لمس دست تو موندهآرامش روزی که آرومهانگیزه ی پژواک این کوهییکبار دوست دارمُ میخوامتکرار شم تا آخر عمرممن بیشتر از تو تو رو میخوام داستانک...ادامه مطلب
ما را در سایت داستانک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : matco بازدید : 353 تاريخ : چهارشنبه 8 تير 1401 ساعت: 19:08

عاشق هنر و خدای خالق آن

پاسخ به چند سوال تکراری :
بله
تمام نوشته های این وبلاگ
کار خودمه

پروفایل ندارم
قابلیت لینک هم ندارم ولی خوشحال میشم منو لینک کنید

ادب و حفظ حرمت ها در نظرات الزامیست

داستانک...
ما را در سایت داستانک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : matco بازدید : 110 تاريخ : چهارشنبه 8 تير 1401 ساعت: 19:08

 

از فکر اونا این یادمون رفت

تو جو دنیا دین یادون رفت

واسه شب عید بی سفره ایم و

دنبال نون ایم سین یادمون رفت

داستانک...
ما را در سایت داستانک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : matco بازدید : 117 تاريخ : پنجشنبه 14 فروردين 1399 ساعت: 11:41

امسالتون مبارک کبریتم و با باد می جنگمبادی موهاشُ گرو بردهاز مزرعه م دزدانه دزدانهجو گندمی هاشُ، درو برده می جنگم اما رفیقی کهآیینه هم از دیدنش هول کردتا باغبون از عمق آفت گفتپیوند مغز استخون گل کرد پ داستانک...ادامه مطلب
ما را در سایت داستانک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : matco بازدید : 125 تاريخ : پنجشنبه 14 فروردين 1399 ساعت: 11:41


 وقتی که از هم دور
وقتی که گوشه گیر می‌شوند
گوشهایم را
واسطه زیباترین
پیغام های عاشقانه می‌کنند
هدفون هایم
در آغوش هم
فقط سکوت می کنن...

***

داستانک...
ما را در سایت داستانک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : matco بازدید : 127 تاريخ : پنجشنبه 1 اسفند 1398 ساعت: 6:06

  هیپنوتیزم لبخندش بک گراند گوشیمه از گذشته جا مونده گاو خونی حالش   دست و پای بیهوده س خاطرات چسبنده ش تواتاقی که چشمامُ میچلونه تو بالش   جیغ تخت همسایه هق هق آوره وقتی حین آهنگ پاشایی هدفون از گوش ت در شه   یک،  دو، سه،  چل، پنجا ،صد گوسفندا رو تا صبح بشموری شاید چشمات توی لبخندش خر شه   با خودت میگی ذِدنی رَبّ تنهایی صبراً پُش سرش میخندی که اعتقاداتت پوچه داستانک...ادامه مطلب
ما را در سایت داستانک دنبال می کنید

برچسب : باتلاق, نویسنده : matco بازدید : 121 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 6:58

  هواسم تازگی پرت یه حلقه س که تو دست چپ من پرتگاهه که هرکی شعرمُ می خونه میگه جدیدا دست خطت افتضاحه از این بد خط دلم خسته س کاشکی یه لحظه غیر از این که هست بودم جدیدا مصرعام از چپ به راسته چی می شد ؟ مثِ تو چپ دست بودم   خدا با تو به دین م نا خود آگاه یه واحد از هوا تزریق کرده سفید پوشیدنت استقفرا داستانک...ادامه مطلب
ما را در سایت داستانک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : matco بازدید : 134 تاريخ : يکشنبه 18 تير 1396 ساعت: 5:14